چشمم همیشه شاهد سیر جمالی است
موج نگاه آینه هایم زلالی است
در سبزه ی فضای مه آلود چشم او
چیزی شبیه آب و هوای شمالی است
طبع غزل به لطف غزالان شکفتنی است
گیرم که این مخالف طبع «غزالی» است
یارب! دلی اسیر غم بی غمی مباد
ما را اگر غمی بُوَد، از بی ملالی است
حتّی نصیب بال و پر جبرئیل نیست
سیری که در عوالم بی دست و بالی است
این جا که من به شوق تماشا نشسته ام
جنس تمام آینه هایش سفالی است
این باغ مرده، وقف قفس های آهنی است
این جا همیشه زمزمه ی خشکسالی است
دور از تو ای غزال غزل آفرین من
این جا چه قدر جای گل و سبزه، خالی است